و کجایی سهراب؟ خانه ی دوست فرو ریخت سرم! 

آرزویم را دستی دزدید آبرویم را حرفی له کرد مانده ام عشق کجا مدفون شد؟

 به چه جرمی غزلم را خواندن؟ به چه حقی همه را سوزاندن؟ 

گله دارم سهراب ....

 دل من سخت گرفته است بگو هوس آدمها تا کجا قلب مرا می کوبد؟

 تا کجا باید رفت تا ز چشمهای سیاه مخفی شد

 دوست دارم بروم ... اینهمه خاطره را از دل من بردارید

 عشق را جای خودش بگذارید 

بگذارید به این خوش باشم 

که به قول سهراب: پشت دریاها شهریست که در آن هیچکسی تنها نیست 

عشق بازیچه ی آدمها نیست

 زندگی عرصه ی ماتم ها نیست ....