امشب متوجه چیزی شدم که خیلی ناراحتم کرد 

امشب لرزش شدید دستای بابابزرگم که چند روز پیش سکته قلبی رو پشت سر گذاشت و خوشبختانه خفیف بود رو دیدم ... قاشق سوپ توی دستایی با رگهای بالااومده و چروک می لرزید 😔 یهجوری شدم .. دل منم لرزید ...

هروقت ادمای سالمند رو میبینم همینطوری میشم دلم نمیخواد حس ترحم و دلسوزی باشه اما برا بابابزرگم خیلی ناراحت شدم  

کاش دنیا اینطوری نبود ...